loading...

میراکلس لیدی کلو

بازدید : 599
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 20:37

بازدید : 682
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 20:37

بازدید : 343
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 20:37

بازدید : 348
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 12:37

این چیه جرمی‌جاننننن

اقا این دیگه چیه

پاریس اتیش گرفتههههه

جرمی‌جان به فکر جونت نیستی به فکر قلب میراکولرا باشه

ادم تا نگاهش می‌افته مخش سوت میکشه

اخه عزیز جان(برو عزیز عمت باش)من یه لحظه نفهمیدم چی شد، اخر به خودم اومدم درکش کردم

تو با این هیجاناتی که به ما وارد کردی قلب ما نابود شد

رسیدگی شود

با تشکر

تمامممم

یه حرفی برای همه:/
برچسب ها
بازدید : 1312
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 12:37

میخوام چند تا داسنان دیگه رو هم شروع کنم

بریم برای بیوگرافی


اسم : شاهدختی از جنس جادو

شخصیت‌ها : مرینت ادرین سابین تام لایلا لوکا و...

ژانر : ماجرا جویی عاشقانه کمی‌غمگین هیجانی

پوستر :


اسم : بانویی از جنس ماه

شخصیت‌ها : مرینت ادرین سابین تام امیلی گابریل زان

ژانر : غمناک عاشقانه ماجراجویی

شکل زان:

پوستر :‌


اسم : ملکه تاریکی

شخصیت‌ها : مرینت ادرین کلویی کاگامی‌لایلا ژولیت لوکا

ژانر : غمناک عاشقانه هیجانی

شکل ژولیت :

پوستر :


اسم : تنها تر از تنهایی

شخصیت‌ها: مرینت الیا کاگامی

ژانر : خیلی غمگین خودکشییی

پوستر :


اسم :‌‌ان‌سوی اینه‌ها

شخصیت‌ها : الیا ادرین مرینت خودم

شکل خودم :

ژانر : هیجانی عاشقانه ماجراجویی

پوستر :


اسم : عاشقان دریایی

شخصیت‌ها : شخصیت‌های کارتون

ژانر : عاشقانع

پوستر :

یه حرفی برای همه:/
برچسب ها
بازدید : 358
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 12:37

-هوا خیلی خوبه!
آلیا این رو گفت و خمیازه‌‌‌ای کشید.
با چیزی که بعدش گفت خشکم زد
🎵🎵🎵🎵🎵
آلیا:"راستش میگن اینجا یک نفر با شنل سیاه هر روز میاد و میگن اگه دیدینش اطلاع بدین چون شخص خطرناکیه.مخصوصا برای زن‌ها"
حرفی نزدم.یعنی حرفی نداشتم که بزنم.
آلیا با لحن مسخره‌‌‌ای گفت:"مردم آزاری مردم آزاری.بابا شما که از اون مردِ بدتر نیستین"
-منظورت نگهباناست؟
-هیسسسسس.مگه نمی‌دونی اونا ممکنه هر جایی باشن.
-نه بابا اگرم باشن نمی‌تونن که صدامون رو بشنون...

یک دفعه صدایی از جلوم بلند شد:"دختر کوچولو تو با کی بودی؟"

دختر کوچولو و...
برگشتم ببینم کیه که صورت نگهبان، دیدم رو گرفت.

زیرگوش آلیا گفتم:"یک"
-هی چی میگی؟
به حرف سرباز توجهی نکردم:"دو"

سرباز به سمتمون اومد:"شما دستگیرید"

من:"سه!!"

با تمام سرعت دویدیم که نگهبان هم پشت سرمون داشت می‌دوید.
آلیا گفت:"باورم نمیشه یک سرباز دنبالمونه"
-پس بدووووو
می‌دویدیم که موهام از پشت کشیده شدن
-گرفتمت!
یک جیغ کوتاه کشیدم و از پشت لگد زدم بهش که رفت عقب و بعد با عصبانیت گفت:"چطور جرئت می‌کنی..."
و به سمتم خیز برداشت.
من و آلیا تو شک بودیم که همون پسر شنل سیاه رو دیدم که از بلای یکی از خونه‌ها پرید پایین و روبروی نگهبان ایستاد و یک مشت بهش زد:"دوباره یکی دیگه رو گیر اوردین؟"
نگهبان با خشم از روی زمین بلند شد و گفت:"بلاخره اومدی بیرون!"

پسره گفت:"فرار کنین"
و بهم نیم نگاه آشنایی انداخت.
دست آلیا رو گرفتم و به سرعت از اونجا رفتیم.
با نفس نفس گفتم:"آلیا تو همینجا بمون"
-کجا میری؟
-من...من...یک کاری دارم تو همینجا بمون باشه؟
تا خواست جواب بده دور شدم.
رفتم پشت یک دیوار:"تیکی اسپاتس آن(خال‌ها روشن)"
تبدیل شدم و رفتم بالای یکی از خونه‌ها.
نگهبانا رو دیدم که دارن از هر طرفی هجوم میارن
-سلام باگابو
برگشتم که کت گفت:کم پیدایی،مثل اینکه دوباره به مشکل برخوردیم.
به نگهبانا نگاه کردم:"احتمالا دنبال اون پسره می‌گردن"
کت به چپ و راست نگاهی کرد:"پ...پسر"
-آره دیگه.همونی که شنل سیاه داره
-تو دیدیش؟؟
-آره دیدمش ولی نمی‌دونم کجا رفت...
-اوه اونجا رو نگاه کن مثل اینکه نگهبانا دوباره یک نفرو گیر اوردن
به همونجایی که کت اشاره می‌کرد نگاه کردم
آلیا!!!
یویوم رو پرت کردم سمت آلیا و گرفتمش و به طرف خودم کشوندمش.
آلیا افتاد تو بغلم من و کت هم می‌دویدیم که از دست نیزه‌های نگهبانا خلاص بشیم.
یک کوچه‌ی تاریک رفتیم.
آلیا:"وای لیدی..."
-هیسسسسس!
آلیا ساکت شد و نگهبانا با سرعت از کنار کوچه گذشتن.
وقتی مطمئن شدم رفتن گفتم:"مگه نگفتم...یعنی مواظب خودت باش"
قبل از اینکه جوابی بشنوم یویوم رو دور چیزی انداختم و رفتم پشت یک ستون:"تیکی اسپاتس آف"
از تو کیفم یک ماکارون بیرون اوردم:"بریم"
به سمت جایی که آلیا بود رفتم
آلیا:"مارینت کجا بودی؟"
-آآآ...دست شویی رفتم"
-وای باید می‌دیدی لیدی باگ و کت نوار رو از نزدیک دیدم وای خدااااا
-اوه واقعا؟ج...جالبه!
-فوق العاده بودددد
دستش رو گرفتم:"شنلتو بنداز رو سرت".
بعد به سمت همون مهمان خانه رفتیم
هم زمان با من دوباره همون پسرر شنل سیاه اومد.اول به من نگاه کوچیکی کرد و بعد در رو باز کرد:"خانما مقدم ترن".
و یک تعظیم کوچک کرد.
رفتارش یکم آشنا بود.
با آلیا وارد شدیم و به سمت مهمانخانه دار رفتیم:"ببخشید یکم شیر و ماکارون دارین؟"
-بله حتما
-ببخشید پنیر دارین؟
به همون پسر نگاه کردم.
مهمانخانه دار:"آره الان میارم"
بعد یک دری رو باز کرد که انباری فکر کنم بود.
****
(در اتاق)

-اوه لیدی باگ و کت نوار تو خطر بزرگی هستن
-دوباره چی میگی؟
آلیا روزنامه رو به طرفم گرفت:"اینجا نوشته هر کی اونا بتونه اونا رو به قصر ببره هفت کیسه طلا گیرش میاد"
سیخ شدم:"حالا می‌خوای اونا رو بگیری؟"
-معلومه که نه!اونا هر روز جون مردم رو نجات میدن.ما مردم هم موظفیم که به اونا کمک کنیم.مگه نه؟
-آ...آره
آلیا روزنامه رو ورق زد:"مثل اینکه کت نوار اوضاعش خراب تره"
-چرا؟
-کت نوار رو مقصر همه‌ی اتفاقات می‌دونن.
-یعنی لیدی باگ رو...
-کت نوار از نظر قوانین حکومت بیشتر جرم کرده
-حالا که چی
-دنبال هم کت نوار هم لیدی باگ هستن ولی می‌خوان کت نوار رو یکارایی کنن اونجور که شایعه شده
-چی؟دنبال کت هستن؟
صدای اتاق کناریمون بود
-لیدی باگ هم یعنی...
و صداهای نامفهوم به گوش می‌رسید
یک دفعه در اثر جمله‌‌‌ای که از اتاق کناریمون میومد سیخ شدم:"خیلی شبیه لیدی باگه"
-بس کن نینو هنوز تازه دیدی زود قضاوت می‌کنی...
امیدوارم طرف صحبتشون من نباشم.
آلیا:"تو این فکرم که اون پسر شنل سیاه هم با کت نوار و لیدی باگ کار می‌کنه..."
-کی؟
-شنلش سیاه بود.
-بس کن آلیا معلومه که نه.
-حالا شاید اینطور باشه

تقه‌‌‌ای به در خورد
به سمت در رفتم و در رو باز کردم
چهره‌ی کلویی تو چهارچوب در نمایان شد
من:"تو اینجا چکار می‌کنی؟"
کلویی سرش رو به چپ و راست تکون داد:"یادت رفته که من توی شهر زندگی می‌کنم؟"
-فکر نمی‌کردم ببینمت
-حالا چی شده که از اینجا سر در اوردی؟
چی بهش می‌گفتم؟بهش می‌گفتم بخاطر مسابقه اومدم اینجا؟
-گفتم یکم بیام شهر رو از نزدیک ببینم
-راستی می‌دونستی لیدی باگ دوباره توی شهر پیداش شد؟مثل همیشه عالی و فوق العاده بود
-هه هه آره خیلی خوب بود
آلیا دست به سینه اومد روبروی کلویی:"به به کلویی خانم.زندگی ملکه چطوره؟"
-عالی!
گفتم:"چرا اینجایی؟مگه نباید الان تو قصر باشی؟"
-راستش بابام از لیدی باگ متنفره.منم هر چی که نیاز داشتم رو برداشتم و اومدم تو جایی که هیچ کس فکرش رو نمی‌کنه.آ راستی حالا که بحث اومدنم اومد می‌تونم تشریف بیارم داخل؟اینجا بهم اتاق دادن"
از جلوی در کنار رفتم:"بفرما"



خب این پارت هم زیاد چیزی توش نبود

پارتای اصلی تو راهن😁😁😁

متاسفانه آنچه خواهید خواند نداریم

اگه دوست داشتین کامنت بدین😁

ممنون فعلا

یه حرفی برای همه:/
بازدید : 1177
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 6:37

بازدید : 361
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 6:37

بازدید : 628
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 6:37

نام نویسنده امتیاز
کلویی۳۸۸
جسیکا ۲۸۴
محیا ۲۸۰
خاطره ۱۷۹
ادرینا۹۸
لیدی کت۹۳
صبا ۵۳
دلارام ۵۳
زهرا۹۹

افرین به نویسندگان فعال

و مدالات :

ادرینا و لیدی کت و صبا و دلارام و زهرا :

مدال

خاطره :

مدال

محیا و جسیکا :

مدال کلویی :

نفرات اول دوم و سوم

اول : کلویی و جسیکا

دوم : محیا

سوم : خاطره

چهارم : ادرینا و لیدی کت و صبا و دلارام و زهرا

این امتیازات بر اساس هرچیزی که گذاشتین هست

عکس و میکس و شرکت در مراسمات وب و ........

نویسنده‌‌‌ای از قلم افتاد ؟

کمیک عشق سخت پارت ۳
بازدید : 363
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 21:41

سلام من از مرخصی برگشتم

خب از فردا فعالیتم رو شروع میکنم

وای اگه این کرونا هست من از امروز به بعد با هزار ماسک میرم بیرون

یه هفته تو جا بودم و حالم بد بود

ترامپ حرف خود را پس گرفت!
برچسب ها sbl+homeopathy+jobs ,

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی